سیزده ماهگی
با سلام
خیلی دیر اومدم وبت رو آپدیت کنم . چی کار کنم مشغله ها زیاد شده فرصتی باقی نمی مونه برام
تو ماه گذشته هزار ماشالله خیلی فضول شدیولی پوستم رو کندی حسابی
غذا خوردنت بهتر شده راه رفتنت که خیلی خوب شده خدا رو شکر الان مرواردیت ها 10 تا شدن 8 تا جلو 2 تا آسیاب بالا رو هم درآوردی ولی یه مدت اسهال داشتی خیلی اذیت بودی روزی 1 بسته پوشک مصرف میکردی
الحمدالله کار بابایی هنوز تو شیفته روزایی که صبح کار باشه مرخصی میگیره از تو مراقبت میکنه خیلی هم خوب مراقبت میکنه من که یه دنیا ممنونشم که با خیال آسوده و آرامش میرم سر کار ان شالله تا آخر بمونه تو شیفت مجبور نشیم بذاریمت مهد
خیلی به بابات وابسته شدی وقتی می بینی لباس بیرون می پوشه دیگه فقط دنبالشی اونم با گریه
تازگی هم ازم تقلید میکنی یه پارچه میگیری شروع میکنی گرد گیری قربونت بشم من
ولی امان از بریز و به پاشت مرتب در حال ریخت وپاش همه چی هستی کشوها و کابینتها ، از دستت کابینتها رو کش زدم
به در یخچال اشاره میکنی به آب میگی ام ام خودتم دست دراز میکنی لیوان رو برداری
عاشق بچه ها و پارکی ولی ببخش عزیزم با این برنامه کاری نمی تونیم زیاد ببریمتون بیرون البته هوا هم سرد شده
تو حیاط که میریم فقط میگردی برگه های تبلیغات رو از رو زمین جمع میکنی
یه بارم دختر دایی هام اومدن بردیمشون لشکر فلافل خوششون اومد تو هم عجب پایه فلافل خوری هستی
بعضی وقتا برا خرید صیفی جات و سبزی با هم به بازارچه نزدیک خونمون میریم
آیناز رفت سوار ترامپولین شده (بپر بپر به قول خودش) تو هم گریه کردی مجبور شدیم بذاریمت ولی بدک هم بازی نکردی
جای خودت و خواهرت هم که شب ها همیشه تو کمد دیواری هست